نویسنده : اشکان ارشادی 

تا آنجا که بیاد دارم و همیشه همینجور بود تا اینکه بعداز سن بیست و پنج همه‌چیز دگرگون شد.

پرطرفدارش کنید چون به پاس زحمات مادرم است و قصد دارم نشانش بدم. تشکر  

خواهشا ، کسانیکه دو مطلب قبل رو نخواندند ، بخوانند تا بتوانند تشخیص دهند که چه میگذره ؛  همچنین لطف و منت بگذارند برای این مطلب و مطلبهای قبلی نظری بگذرانند چون مرا که برادر مسلمانشان هستم رو یاری می دهند. بقیه نیز به عمل مرا م دهند و گذاشتن نظری عمومی با درج نکاتی تنها چند دقیقه زمان نمی برد.  تشکر    

سه چالش گذاشتم ام که همه خطاب به خود منست و شما م می دهید که در دین نیز ذکر آن رفته است. مگر بنده را قابل ندانید.

تشکر از یارانی که کم و بیش نظر داده‌اند. برخی کامل ، برخی هم فعلا 

تا این سن ، موهایم رو مادرم کوتاه می کرد و تمام لباس‌های تنم دوخت مادرم بود ، البته زحمت خاله عزیزم رو فراموش نکنم. مادرم دبیر بود و فردی تحصیلکرده که کارشناسی آن زمانهای قدیم را داشت. همان مدارکی که امروزه در موردش میگند برابر با x وy هست. وقتی سیکل و دیپلم رو میگند ارزش مهندسی امروزه رو داره ، پس مدرک مادر من باید ارزش دکترای الان رو داشته باشه! 

تا سن بیست و پنج هیچ لباسی بجز چند دست ، از بیرون نخریدم و لباس‌های مادرم رو به تنم شایسته می دانم ، عجیب در اصلاح سر ما تبحر داشت و همیشه به بهترین نحو ممکن موهام رو کوتاه می کرد.

قبل از هرچیز اینرو بخوانید :

استخدام آموزش و پرورش بود که الان بازنشسته هست و ما از حقوق او روزگار می گذرانیم. مادرم زنی فنی و ماهره و واقعا سطح سوادش بالاست. یکجورایی به او رفتم ولی او کجا و من کجا! 

سالهای سخت جنگ رو پشت سر نهاده و حداقل منرو داخل بحبوحه جنگ بدنیا آورده یعنی : ۱۳۶۴ 

خرابی استان خودش رو از رادیو شنیده و خرابی کرمانشاه و ایران رو دیده و برای همه گریه از ته دل کرده، برام جالب بود که از مادرم شنیدم که : شوروی هم به افغانستان تازید و اون بیچاره ها که از دایره‌ی تمدنی ایران هستند فراری شدند و مملکتشان نابود شد. 

برام تعریف کرد که پنج سال قبل از جنگ ترکیه به قبرس حمله کرد و مصر با اسرائیل درگیر بود. خیلی قشنگ حرف می زد ، سخنور خوبی بود. الان گذر سن باعث شده ناتوان باشه ، وگرنه همان آنای خودمه. 

مادرم اصیله مثل مردم کورد مثل مردم ایران و مثل حوزه تمدنی فرهنگی ایران که از سیحون تا دریای مدیترانه وسعت و عظمت داره! مادرم زن زحمتکشی بوده و هست ، ولی دیگه گذر ایام اونرو ضعیف کرده و مجبوره با دردهای دوره خودش بسازه ؛ یادم به شعر پروین اعتصامی افتاد که میگه :

جوانی چنین گفت روزی به پیری

                           که چون است با پیریت زندگی

                                           بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم

                                                                    که معنی‌اش جز وقت پیری ندانی

همین شعر رو نظامی به طریقی دیگر و قدیمتر سروده ، هر دو را آخر مطلب می‌آورم.

همیشه لباس‌های تنم رو مادرم می دوخت ، لباسهایی که می دوخت به آدم حس می داد ، جان می داد. برکت می داد و خلاصه اینکه یه چیزی بود که من هنوز در حسترشم. حیف لباس‌های بچگی منرو دادن فقرا ، لباس بزرگسالی هم یکجور دیگه رفت ولی بافتنی مادرم رو هنوز دارم. خیلی کم از اون لباس ها رو دارم که به اصطلاح قابشون گرفتم. دستکش های بافتنی دستم تا شال دور گردن رو می بافت. چکمه برام می خرید آخه بعداز جنگ همه جا خاکی و گل آلود بود. 

موهام رو اصلاح می کرد ، یه قیچی تیز داشت که الان دسته نارنجی اونرو دست پیرایشگرها می بینم. شانه مینداخت لای موهای من و بعدش با دو انگشت ادامه رو صاف می کشید بالا و اضافی سر مویم رو می زد. دور گوش تا پشت گردنم رو منحنی در یک راستا متعادل کوتاه می کرد و بعد اون طرف رو به همین ترتیب پیش می رفت. نگاه می کرد تا متوازن زده باشه! گاهی دور سرم رو کوتاهتر می زد مثل : مدل آلمانی. ولی خبری از کاسه نبود! یعنی کاسه ای روی سرم نمی گذاشت تا دور سرم رو بزنه! استادانه مدل آلمانی می زد جوری که دور سرم کچل نمی‌شد. 

یکبار گفتم مادر میدانستی که در تاریخ ، صفویه یا همون قزلباش هم دور سر می زدند ، گفت : برام بگو. گفتم : البته من که کله طلایی نیستم سیبیل هم ندارم ولی قزلباش دور سر رو می تراشیدند و بالای مو رو می گذاشتند. بهش می‌گفتند : خاخول ! 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهر سوال بر بال اندیشه ها تعمیرات دوربین چطور مغز واعصاب سالمي داشته باشيم دانلود وردپرس فروشگاه جنگل سفید Holly معاملات فصلی هیئت منتظران ظهور نامه نگاری و عریضه نویسی